چقدر اینجا خلوته؟! کجایید پس مامان لیلا؛ الی؛ مرضی و؟؟؟

هوای افتضاح این روزهای تهران همه مونو خسته و عصبی و بی حوصله کرده ماشالا تعطیل هم که نکردن اقلا اینقدر اذیت نشیم! مدارس تعطیله ولی خیلی از بچه ها با پدر مادرا میرن سرکار چون کسی نیست نگهشون داره! هر روز تو خونه بخور سرکه درست میکنم شیر میخورم اسپری گلاب میزنم سعی میکنم بیرون نرم جز باشگاههمه ش ماسک میزنم میوه و سبزی تازه میخورم ولی چه سود!! این سربها که هر روز میره تو وجودمون کی میخواد از پا درمون بیاره خدا میدونهخیلی دلم میخواد برم از این شهر شلوغکار و همه روزمرگیهای مزخرف رو ول کنم  وبزنم به جاده  وجنگل

دلم میخواد میتونستم همین حالا بازنشسته بشم تا از شر این زنجیری که اسمش کاره راحت بشم و باقی عمرم رو واسه خودم جوری که دلم میخواد زندگی کنم.واقعا این زندگی کسل کننده کارمندی خسته م کرده

بیاید همه با هم دعای باران کنیمخدایا یه نگاهم به این پایین بکن

 


رسما داریم خفه میشیم تو این شهر پر دود کثیف! خدا از سر تقصیرات باعث و بانیش نگذره که نه عرضه مملکت داری دارن نه جرات اعتراف به شکست! مثل چی چسبیدن بهش و اصرار دارن که پیغمبرن و خطا نمیکنن! 

خیلی وقته دارم به رفتن از تهران فکر میکنم ولی نمیدونم تصمیم درستیه یا نه؟ سختی ها و مشکلاتش رو میدونم چون قبلا دو بار این کارو انجام دادم و این سومین شهریه که توش زندگی میکنمواقعا تغییر همزمان محیط کار و زندگی خیلی سخت و پر استرسه و بدتر اینکه اگه بد باشه دیگه راهی برای برگشت به تهران ندارم.از طرفی تازه به ثبات رسیدم اینجا و تونستم خونه بگیرم و جا بیفتم .اما تحمل این همه آلودگی و مشکلات این شهر درندشت داره برام محال میشهاگه از اینجا برم میتونم یه خونه بزرگتر تو یه جای آروم بخرم و با آرامش تو هوای خوب زندگی کنم.بازم غریبم و غربت انکار ناپذیره اما اقلا هواش سالمهخودم شمال رو دوست دارم و جای دیگه نمیخوام برم اما میترسم از ریسکش.

 

امشب شب یلداست یکی از سنتهای قشنگ ایرانی که هنوز از بین نرفته هرچند فقر و سختی های زندگی رنگ و بوشو کم کرده اما بازم هست.خدا به همه سلامتی بده که کنار عزیزانشون شاد باشن و حال خوبی رو تجربه کنند

 

یلداتون مبارک


چه روزهای بدیه هوای افتضاح و روحیه افتضاح تر! دلم میخواد برم یه جای دور و دیگه برنگردم تو این شهر پر دود و پر خاطره.

هفته پیش چند روزی رفتم ولایت و استراحت و تجدید دیدار که خیلی خوب بود.

ماجرای اون آقای همکار هم به جایی نمیرسه انگار.میگه چند ماه فرصت میخوام که فکرامو بکنم ببینم میخوام ازدواج کنم یانه؟! بهش گفتم خب مگه من مسخره م که اول اومدی احساس نشون دادی حالا میگی تازه میخوام برم فکر کنم؟! حس بدی دارم انگار بازم اعتماد بیجا کردم از طرفی حس میکنم بهش علاقمند شدم و از طرف دیگه نمیتونم رفتارشو تحمل کنم .چند بار خواستم کلا از ذهنم بیرونش کنم هی احساسی شدم! امیدوارم خدا خودش بهترین راهو سر راهم بذاره.خیلی خسته و کلافه م.

 

 


بعد از چند روز آلودگی و مریضی و خبرهای بد یکی دو روزه که با بارش بارون یه کم هوا بهتره و انگار حال آدما هم بهترخدا رو شکر

بلاخره بعد از مدتها موفق شدم از یه مرکز روانشناسی خوب وقت بگیرم و برم دنبال مشاوره و چکاپ روحی روانی.با اینکه یه مقدار هزینه هاش زیاده ولی واقعا بهش نیاز دارم.دیگه وقت خودمه.

این روزا بازم زودرنج و حساس و عصبی شدم .تحمل هیچکس و هیچ چیزو ندارم

سعی میکنم یه مقدار سرمو شلوغ کنم که چیزی نفهمم ولی باز اون وسطا یادم میفته که حالم خوش نیست!

دارم آموزش رانندگی میرم پیشرفتم بد نیست فقط یه کم استرس دارم امیدوارم زودتر بتونم پشت فرمون بشینم.

دیروز با دوستام قرار کافی شاپ گذاشتیم یکی دو ساعت از هر دری حرف زدیم خیلی خوب بود.

گاهی آدم دلش میخواد خودشو ول کنه تو خلا و به هیچ چیز فکر نکنه.


خدا رو شکر بلاخره نت وصل شد داشتیم خفه میشدیم! به جایی رسیدیم که به حق خودمون که ازمون میگیرن و دوباره بهمون میدن ذوق میکنیم!

هفته پیش یه سفر به استان گلستان داشتم با یکی از دوستام که خیلی خوب بود و خوش گذشت.

بعدم که نت قطع شد و به مرحله خفقان رسیدیمواقعا خیلی بد بود هیچ کاری نمیشد کرد و واقعا کلافه بودیم.همزمان با افزایش قیمت بنزین و شلوغی خیابوناکلا مملکت ریخت به هم.الانم مثلا اوضاع آرومه.

یک ماه پیش توی محل کار با یکی از همکارای قدیمی سر صحبت باز شد و یه مقدار حرف زدیم که پرسید مجردی یا متاهل؟ برخلاف همیشه که سریع میگفتم متاهل! یه کم حرفو عوض کردم که انگار متوجه شد.

حس خوبی بهش پیدا کردمیکی از دوستان مشترک پرسید اونم از تو سوال کرده . این یک ماهه یه کم حرف زدیم باهم.از اول گفت قصدش دوستی نیست و دنبال زندگیه.فقط یه مسئله ش اینه که قبلا ازدواج کرده و بچه داره.و نگرانه که من نتونم با بچه ش ارتباط برقرار کنم یا برعکس.واسه همین پیشنهاد کرد فعلا همو بشناسیم تا ببینیم چی پیش میاد؟ 

به طرز عجیبی صادق و صافه.خوشم میاد ازش اما نمیدونم چی پیش میاد؟ همه چی رو سپردم به خدا.

از اونور بهزیستی زنگ زده که بیا اینجا رفتم میگن بخشنامه های جدید اومده که به خانمهای مجرد فقط دختر بالای 8 سال میدن! بعدم دخترای این سنیشون اکثر مشکلاتی مثل بیش فعالی بیماری یا صرع دارن و باید تحت درمان و توجه دائمی باشن! دیگه رسما یعنی مختومه شدن پرونده من! حالم بد شد اون روزولی نمیدونم چرا یه آرامشی ته قلبمه ؟ یه حسی که بهم میگه همه چی درست میشه.شاید به خاطر حضور این آدم جدیده و بچه ای که ممکنه بتونه بچه منم بشه.خدا میدونه چی میشه؟ توکل میکنم فقط

 

دیگه اینکه تقریبا یک ماه پیش واسه ماشین ثبت نام کردم و بلاخره دیروز تحویلش گرفتمهنوز رانندگیم خوب نیست برای همینم رفتم آموزشگاه و دارم تمرین میکنم.

 

این روزا حسابی شلوغ پلوغم.امیدوارم همه چی برای همه خوب پیش بره و حال همه مردم سرزمینم خوب باشه


 

انگار خیلی نبودم! اومدم خوندم ولی حس نوشتن نبود.یه ماموریت دوسه روزه رفتیم که خیلی خوب بود علاوه بر بعد آموزشیش حال و هوام عوض شد با دیدن همکارای قدیمی.

امروزم قراره با یکی از دوستام برم سفر تو دل جنگل.یه کم سرده احتمالا ولی بازم واسه آرامش روح و دل خوبه.

یه وقتایی یه عالمه حرف داری و نمیدونی و نمیتونی با کسی بزنیشون.اما به شدت احتیاج داری که حرف بزنی.باید برم پیش یه روانشناس خوبواسه یه تصمیم مهم توی زندگیم به یکی نیاز دارم که بشنوه و کمک کنه.

یه نفر آروم آروم داره میخزه به خلوت دلم.با همه مهربونیش.نمیدونم چی میشه؟ نمیدونم چه خواهم کرد؟ ولی حس بودنشو دوست دارم

خدایا کنارم باش.به شدت به بودنت و مراقبتت نیاز دارم.


اونقدر زمان زود میگذره که باورم نمیشه بیش از نیمی از سال تموم شده باشه! انگار همین دیروز عید بود.

هوا هی خنک تر میشه و هی من خدا رو شکر میکنم که از اون تابستون سوزان خلاص شدیم! دیگه کولر روشن نمیکنیم ولی من هنوزم پنجره ها رو باز میذارم تحمل هوای بسته رو ندارم از اون سوز خنک دم صبح که میری زیر پتو خوشم میاد.

بلاخره پیشقدم شدم و با دوستم حرف زدم و اونم ناراحتیشو گفت و رفع کدورت شدپنج شنبه هم با هم رفتیم موزه و خونه قدیمی دیدیم و نهار خوردیم .

من اصلا تحمل قهر و ناراحتی دیگران رو ندارم مخصوصا اگه رابطه م نزدیک باشه واسه همین همیشه برای آشتی پیشقدم میشم که این خیلی وقتها به نفعم نیست و ازم سوء استفاده میشه ولی خب عبرت نمیگیرم.

چند روزی حال روحیم خوب نبود به هم ریختگی هورمونهای لعنتی هم مزید بر علت شد که رسما هاپو باشم! تصمیم گرفتم دوسه روزی برم ولایت شاید یه کم بهتر بشه حالم.

هفته بعدم یه ماموریت سه روزه دارم که فکر کنم خوب باشه برای تمدد اعصاب.

امیدوارم هیشکی غمگین نباشه.این روزها واسه دلهای پریشون زیاد دعا کنید.


خنکای اول صبح این روزای پاییزی رو خیلی دوست دارم وقتی نسیم از پنجره بهم میخوره و خودمو لای پتوی نرم و نازکم میپیچم که گرم بشم.صبح ها که بیدار میشم تاریکه و هرررررر روز دلم میخواد بیشتر بخوابم و هی با خودم میگم کاش نرم سرکار! کاش دیرتر برم و.اما در نهایت بر این وسوسه پیروز میشم و بیدار میشم13 ساله به صبح زود بیدار شدن عادت کردم.چقدرم زود گذشت

هفته گذشته روحم خیلی خسته بودخسته شدم از حضور آدمهایی که فقط آدمو تو سختی و درگیری روحی میذارن واسه همین تصمیم گرفتم یه کم دورمو خلوت کنم و دیگه به آدمهایی که روی مخن فکر نکنم.بهتر شدم اینجوری.

یه دوست نزدیک دارم که خیلی با هم صمیمی هستیم ولی متاسفانه به خاطر یه سوء تفاهم که فکر کرده من حرفشو پیش دیگران بازگو کردم هم ناراحت شده هم منو رنجونده هم قهر کرده! خیلی جالبه آدمها چقدر راحت طلبکار میشن!! منم این بار تصمیم گرفتم دیگه منت هیچکسو نکشم و سکوت کنم تا اگه دلش خواست خودش برگردهخسته شدم از ناز کشیدن .

آخر هفته مامانم دو روز پیشم بود که اونم واسه کاری اومده بود بعدشم رفت و بازم برگشتیم به روال عادی زندگی تکراری

 

این روزهایی که به اربعین نزدیک میشیم واسه آرامش دل همه دعا کنیم


توی این چهار سال که تنها زندگی میکنم لحظه های خوب و بد زیادی رو تجربه کردمزندگی گاهی لحظه های تلخ و گاهی روزهای خوب نشونم داده.با همه سختی هایی که به دوشم گذاشته قوی شدم و تونستم روی پای خودم بایستم و از پسش بربیام به لطف خدا .با اینکه خیلی وقتا شاکیم ازش و دعوا میکنم باهاش اما همیشه شاکرم که مراقبمه و تنهام نمیذاره.

تو این مدت سعی کردم دلم رو کنترل کنم که جایی گیر نکنه نخ کش نشه.هوایی نشه.اما آدمهای احساسی خیلی بهشون سخت میگذره وقتی اینقدر کنترل کنن همه چیزو.گاهی حس میکنم خدا فقط منتظره ببینه یه چیزی حواستو پرت کرده سریع ازت دورش کنه .انگار قرار بر اینه که همه آدمها برای نموندن اومده باشن توی زندگی من.

یه مدت یه همراه خوب یه دوست صمیمی و وفادار کنارم بود که با همه محدودیت هاش با بودنش حالم خوب بوداما یهو درست وقتی که تمام و کمال بهش وابسته شده بودم تنهام گذاشت.

دوستای زیادی دارم .صمیمی و معمولی و رسمی.حالم با بودنشون خوبه اما دلم یه آرامش عمیق و یه وابستگی احساسی قوی میخواد یکی از جنس دلم که بیاید و نرود.اسم و عنوانش رو نمیدونم اما دلم یه تحول بزرگ میخواد.اما جرات نمیکنم به هیچ چیز و هیچ کس فکر کنم چون به محض تمرکز از دستش میدم

 

خسته م.روحم.جسممخدایا خودت راه نشان بده


چه حس خوبیه این روزا که هوا خنکترهصبح ها گرگ و میشه وقتی از خونه میایم بیرونکلا تموم شدن گرمای وحشتناکی که امسال داشتیم خبر خوبیه

بلاخره تاسوعا و عاشورای امسالم گذشت و بعد 4 روز تعطیلی برگشتم سر کار و زندگی.جمعه به استراحت گذشت و بعدشم دوباره اومدیم سرکار.

این روزها یه کم بی حوصله و کلافه م.عوامل مختلفی باعث اذیتم میشه که سعی میکنم باهاشون کنار بیام ولی گاهی واقعا کم میارم .خدا خودش به همه مون کمک کنه از پس زندگی بربیایم.

 


آخرین ماه بهار هم از راه رسید و گرمای تابستون زودتر از اون! در دوران استراحت پس از پیمایشهای اخیر به سر میبرم و ترجیحم اینه که هیچ کارسنگینی جز رفتن به سر کار و کلاسهام نکنم! 5 شنبه با دوستم قرار تهرانگردی داشتیم که 9 کیلومتر راه رفتیم ولی روز خوبی بود و خوش گذشترفتیم محله عودلاجان و کلی گشتیم و بعدشم سر از خونه هاشم خان تو سریال شهرزاد دراوردیم و اونجا لباس سنتی قجری پوشیدیم و عکس گرفتیمبعدشم رفتیم فلافل خوردیم و قهوه یم و تو اوج گرما وقتی رسیدم
چند روزی حال خوبی نداشتمآخر هفته با دوستام رفتم کوه یه کم سرحال شدم علی رغم خستگیش حس خوبی داشتتو مسیر برگشت کنار رودخونه نشستیم و پاهامونو گذاشتیم توی آب خنکحس میکردم آرامش تا ته وجودم میرهبعد که رسیدم خونه تا عصر همینطوری روی مبل ولو بودم ولی حالم بهتر از دیشب بود. این حس های مبهم غم انگیز که هر از گاهی میاد سراغم بدجوری منو به هم میریزهراهیم برای درمانش نیست.سعی میکنم برم بیرون و سرمو گرم کنم ولی کرونا و این شرایط خیلی محدودیت ایجاد
نمیدونم بقیه هم قد من خوابای جورواجو میبینن یا فقط منم؟! اگه یک ساعتم بخوابم حتما یه خوابی میبینم گاهی روشن گاهیم عجیب غریب! همیشه همه تو خوابام یه مهمونی مراسمی چیزی هست.دوسه روزه بشدت دل پیچه دارم و سردرد و ضعف همه ش فکر میکنم کرونا گرفتم! خدا رحم کنه.شایدم سردی باشه.نمیدونم. دو هفته قبل رو یکیش جمعه و یکیش پنج شنبه با دوستام رفتیم کوهخوب بود البته 5 شنبه چون خلوت تر بود بهتر بودبا اینکه خسته شدیم و بعدش بدنم کوفته بود ولی حس خیلی خوبی داشتم
دیگه کم کم داریم به جایی میرسیم که ماسک رو به عنوان بخشی از لباسهامون قبول کردیم! انگار کلا باید باشه و اگه یادمون بره بزنیم فکر میکنیم یم! ولی واقعا با گرمای هوا و این همه لباس تنمون تحمل اینم خودش یه توان عجیبی میخواد! خدا کنه زودتر شه راحت بشیم.میگن واکسن کرونا ساخته شده توی آکسفورد امیدوارم زودتر به ایران ما هم برسه. البته من دیگه سعی کردم زندگیمو به صورت عادی پیش ببرم و ضمن اینکه بهداشت رو رعایت میکنم و جاهای شلوغم نمیرم اما استرس رو دیگه از
بلاخره بر اگر و اماهای مداد رنگی غلبه کردم ورفتم ! البته قبلش کلی سرچ کردم دیدم سایتهای خارجی هم قیمتاش دست کمی از اینجا نداره فقط یه معطلی چند ماهه و کلی هزینه باربری دارن که نمی ارزه.دیوار هم قیمت مدادی دست دومش بیشتر از نو درمیومد! رفتم انقلاب یه جا دیدم که از دیجی کالا ارزونتر میداد نسبتا! .استادمون میگفت دارید می کاملشو ب ولی 120 تایی 4 و نیم بود! زورم اومد خیلی.60 تایی رو م 2و نیم! دعوام نکنید خیلی گرونه ولی واقعا تنوع رنگش
سه شنبه گذشته مامان و بابا و خواهرم اومدن پیشم بلاخره بعد مدتها اصرارهرچند استرس کرونا داشتن ولی خب واقعا دیگه لازم داشتیم به یه هوا خوری.جایی که نرفتیم فقط یه روزعصر با ماشین رفتیم پارک و پیاده روی و برگشتیمیه شبم دخترخاله و خاله رو دعوت کردم که بعدش پشیمون شدم از استرس کرونا ولی دیگه توکل کردیم به خداایشالا که هیچکس مریض نشه. با شدت گرفتن کرونا بازم آمار کشته شده ها داره میره بالا و همه ش دعا میکنم که ایشالا کسی از عزیزانم مبتلا
گرمای هوا هم داره هر روز بیشتر میشه و با این لباسای اداری و ماسک و دستکش دیگه واقعا گاهی غیر قابل تحمل میشه! کرونا هم که اوضاعش باز تشدید شد و انقدر استرس به آدم میدن نمیدونی چیکار کنی؟ من کماکان فقط اداره میرم و خونه و گاهیم البته کلاس نقاشیم هفته ای یک روز میرماموزشگاهمو عوض کردم اومدم نزدیک خونه مربیش خانمه و مداد رنگی رو باهام شروع کرده که حس خیلی خوبی بهم بده و اصلا متوجه گذر زمان نمیشم.برای آرامش روح خیلییییی عالیه واقعا.باشگاه کماکان
خیلی خسته و کلافه بودم بعد از ماهها که جز خونه واداره جایی نرفته بودم با دوستم رفتیم یه تور سه روزه به ارومیه و تبریز که عالی بود با اینکه یه مقدار استرس کرونا داشتیم و مدام ماسک زده بودیم ولی حسابی روحیه م عوض شد و خستگیام در رفت.حالا باید دو هفته صبر کنم ببینم کرونا نمیگیرم؟! از وقتی سهام عدالت رو آزاد کردن ملت ریختن تو دفاتر پیشخوان و دنبال و ن! منم ازادسازی رو انتخاب کردم و یکی دوبار رفتم دفتر پیشخوان ولی اونقدر شلوغ بود که منصرف شدم یه بارم
چقدر هوا گرم شده !! بعد از ظهرها که میخوایم بریم خونه حس میکنم تو کوره م.تو خونه هم مدام کولر روشنه ولی به حال دوماه دیگه.خوب شد ماه رمضون تموم شد وگرنه هلاک میشدیم. بعد از مدتها خونه نشینی بلاخره تصمیم گرفتم یه سفر برم قراره امروز با دوستم تور ارومیه بریمامیدوارم که مشکل کرونایی پیش نیاد و خوش بگذره واقعا دیگه خفه شدم از خونه نشینی. هفته پیش بعد از مدتها ماشینو درآوردم یه سر رفتم کهف الشهدا که اونم ورودی کهف بسته بود و فقط از دور میشد فاتحه خوند
نمیدونم چمه؟! این روزها اصلا حال و حوصله ندارم.دیشب انقدر دلم گرفته بود کلی گریه کردم.دلم میخواد برگردم به بچگیام به روزای بی دغدغه و پر از آرامش و شادیکاش هیچوقت بزرگ نمیشدیم. این خونه نشینی های دوسه ماهه دیگه واقعا روح و روانمون رو به هم ریختهبا اینکه شرایط نسبت به قبل برای مردم عادی تر شده و گاهی میریم بیرون ولی چون نمیشه جوری که دلت میخواد زندگی و رفتار کنی و مدام باید ماسک و دستکش بپوشی و سفر و گردش وجود نداره اصلا بهم نمیچسبه حتی بیرون
خدا رو شکر ماه رمضونم با همه سختیاش تموم شد و عید فطرم اومد و رفتعیدتون مبارک طاعاتتون قبول ایشالا.امسال خیلی سخت بود من دوسه بار در حال مرگ بودم و هی میگفتم دیگه از فردا نمیگیرم ولی خدا کمک کرد و بجز 4 پنج روز همه شو گرفتم.فقط چیزی که دلمو سوزوند نماز عید فطر بود که همیشه کلی واسش ذوق داشتم و امسال نشد برم و توی خونه خوندم.ایشالا که هرچه زودتر سلامتی به همه دنیا برگرده و ما هم بتونیم عادی زندگی کنیم.
چقدر اینجا ساکت شده البته ساکت بود دیگه ساکت ترم شده! مامان لیلا که نیستالی هم سرگرم فندقشه و کم پیدا .مرضی هم ساکت و کم حرف.کلا خیلی همه محو شدن آدم غصه ش میگیره! کرونا محرم امسال رو هم تو سکوت و غربت فرو بردبرای اولین بار در عمرم عاشورا و تاسوعا رو توی خونه بودیم و هیچ شور و حالی نداشتنه شب عاشورا شمعی روشن کردیم و نه به تماشای هیئتی رفتیم و نه حتی نذری خوردیم! هرچند به خاطر تعطیلی سه چهار روزه رفتم ولایت ولی اونجا هم همه ش تو خونه بودیم! یک
محرم امسال خیلی بی سر وصدا از راه رسیدهحس و حالش درست مثل عیده که هیچ بویی از عید نداشت و تابستونی که به نیمه رسیده ولی بوی تابستون نداره.دیگه کم کم داریم به این بی حسی ها عادت میکنیم.هرچند یه چیزایی از تغییرات کرونایی بد نیستمن همیشه با این راه افتادن هیئتهای عزاداری تو کوچه و خیابون مشکل داشتم و میگفتم چرا اینا یه جا جمع نمیشن عزاداری کنن؟ یه شهری مثل یزد که عزاداریاش توی حسینیه ها و تکیه ها بود رو خیلی دوست داشتم همیشه.ولی تو تهران و اکثر
چهل روز مثل باد گذشت از نبودن داییمروزهای خوبی نبود و نیستحالم خوش نیست کلافه معصبیم مدام اشکم درمیاد. هفته گذشته چهلم داییم بود و چهارشنبه رفتم ولایتبجز روز تشییع که یک روزه رفتم و برگشتم خیلی وقت بود نرفته بودم و این بارم که با اشک میرفتم. مراسمی که نداشتن فقط رفتیم سرخاک و مداح اومد یه کم خوند و بعدم اومدیم خونه.روز بعدش رفتم دیدن زنداییم اونم حسابی داغون و کلافه سخدا بهش صبر بدهچون اینا عاشق هم بودن تحمل جای خالی یار براش خیلی سخته!
گاهی اونقدر حال آدم خرابه که حتی نمیتونی بنویسی گاهیم اونقدر خرابی که فقط نوشتن میتونه آرومت کنه روزهای بدیه واسه همه مردم دنیا و مردم سرزمینمون.آمار روبه افزایش مبتلایان کرونا و مرگ و میرهایی که اصلا حساب کتاب نداره و یهو رو سر آدما آوار میشه حال و هوای همه رو خراب کرده.با اینکه از اول این بیماری کوفتی همه ش گفتم بلاخره باید گرفت و گریزی نیست و باید آرام بود و الانم نظرم همونه و هیچ استرسی بابت خودم ندارم چه بگیرم چه بمیرم ولی نگرانی اطرافیان و
یه وقتهایی چقدر دلمون میخواست بزرگ بشیم.انگار نمیدونستیم قراره تو بزرگی چی به سرمون بیاد! این روزها حال مردم سرزمینم خوب نیستحال این خاک خوب نیست درد داره .مردم دارن زجر میکشن و هیچکس به دادشون نمیرسهانگار خدا هم خوابیده اونقدر فشار اقتصادی زیاد شده که دیگه مشکلات روحیمون از یادمون رفتهواقعا دیگه افسردگی و دلتنگی و غیره رو از یاد بردیم.همه چی خوب بود کرونا هم شده درد مضاعف! امار وحشتناک مبتلایان و فوتی ها و این همه هشداری که روی مخ میره و
استاد شجریان بعد از مدتها بیماری پرواز کردبا اینکه میدونستیم بلاخره این اتفاق میفته با اینکه خیلی وقت بود دیگه آواز نمیخوند اما باز دلمون خوش بود که هست.اما حالا دلم خیلی گرفته از پریروز همه ش اهنگاشو با اشک گوش میدم.و غصه بیشترم واسه نامردی رسانه ملی و مسئولینی که از کنار این ضایعه خیلی راحت گذشتن شجریان کم کسی نبود و دیگه تاریخ موسیقی و هنر ایران چون اویی نخواهد دید.اما قدرش رو بجز مردم کسی نفهمید.
این روزها وقتی از خواب بیدار میشم همه علائم کرونا رو در خودم احساس میکنم حس سرماخوردگی دارم و سردرد و اینا همه چی بجز تب! وسط روز که میشه اونا هم از بین میرن! کلا اونقدر علائم متنوع شده که نمیدونی سالمی یا گرفتی؟ خدا این روزها رو تموم کنه این ویروس لعنتی بره یه واکسنی چیزی بیاد زندگیمون فلج شد! آخر هفته بعد از دوسه هفته وقفه رفتیم کوهنوردی با دو تا دوستم و موفق شدیم تا قله توچال بریم و با وجود خستگیش خیلی خوب بود و کلی کالری سوزوندیم هرچند بعدش دیگه تا
چند روزه کمرم گرفته فکر میکنم به خاطر باد کولره! خب هوا گرمه نمیشه روشن نکرد بعدم خونه کوچیکه یکراست میخوره به آدم! دیگه آدم نمیدونه چیکار کنه تو این گرما فقط مونده شیم! اینایی که پشت سر بقیه صفحه میذارن و حرف میزنن فکر نمیکنن یه روز باید جوابشو پس بدن؟ دوستم نشسته پیش یه غریبه از من یه چیزایی بی ربطی گفته که به گوشم رسیده! حالا من اگه بخوام تلافی کنم و رازهایی که ازش میدونم رو بگم که زندگیش میره رو هوا .چرا اینجوری میکنید آخه؟! آدما خیلی بد شدن به
این روزهای برفی رو خیلی دوست دارم که صبح بیدار میشی میبینی زمین یه سره سفید پوشه و از آسمون دونه پنبه میبارهفقط کاش اینجور روزای می آدم مجبور نبود بره سرکارو میتونست زیر پتو بره و فقط از پنجره بیرونو نگاه کنه. چند روزیه خدا رو شکر برف داریم و هوای زمستونی واقعی.بعد از سالها که زمستون فقط اسم بود و رسم نداشت حالا یه سال متفاوت داریم خدا کنه اقلا دیگه کم آبی و خشکسالی از بین بره اول ماه با دوستم چند روزی رفتم جنوب بندر خمیر و کنگ خیلی خوب بود هم
هفته آخر ماه رمضونه و دیگه جونی نمونده برام خدا کنه به زودی تموم شه! دو روز رفتم سفر و خوش گذشت تجربه خوبی بود با دوستان جدیدیه تئاتر دیشب دیدم که خوشم اومد اسمش بود دقیقا 9 سال و 3 ماه و 20 روز قبل کجا بودی؟ کل عوامل کار یک نفر بود و به سبک مونولوگ جالب بود بعدشم با دوستام رفتیم شام خوردیم و برگشتیم خونه.تاحالا با دهه هفتاد و هشتادیا که از خودم کوچیکترن دوستی نزدیک نداشتم ولی اینا بچه های خوب و جالبین باهاشون حس نشاط دارم و بیرون رفتن و تفریحاتمون هم
پس از اون همه خستگی روحی و کشمکش با خودم هفته پیش درست روزی که مامان و بابام برگشتن شهرمون خبر درگذشت دوستم رو شنیدم و بشدت داغون شدم.دوستم 44 ساله و یه پسر دوازده ساله داره و بسیار آدم خوب و با استعداد و هنرمندی بود ولی متاسفانه سرطان لعنتی اونو از ما گرفت. دوسه روزی برای مراسم تشییع و ترحیمش رفتم شهرمون و بعدم سالگرد مادربزرگم بود و خسته و داغون تر برگشتم. حال روحیم خیلی بده و بشدت به هم ریختم و مدام خاطره هامونو مرور میکنم و به هم میریزم.خدا نصیب
بلاخره تابستون گرم تموم شد و پاییز عشق اومد.هرچند با خودش خاطرات تلخ میاره اما حالمو خوب میکنه. هفته پیش یه برنامه کوهنوردی از طرف اداره داشتیم که کلی ذوق داشتم براش اما همون روز اول وقتی رسیدیم به شهرکرد خبردار شدم که پدر دوست نزدیکم فوت کرده و حالم بشدت به هم ریخت نمیتونستم برگردم از اینکه کنارش نبودم حالم بد بود فرداش صعود رو رفتیم و پس فرداش بلیط گرفتم وبرگشتم که برم پیش دوستم دوشب نخوابیده بودم و یک روزم همه ش تو جاده و مسیر بودم حسابی خسته و داغون
در آلوده ترین روزهای تهران به سر میبریم و مدام تهوع دارم وسرفه میکنم! تو این ماه یه سفر سه روزه به یزد داشتم تنهایی که خیلی خوب بود آرامش گرفتم و یزدو به دل سیر گشتم و کیف کردم تو کوچه پس کوچه هاش دو روزم رفتم ولایت به مامان و بابام سر زدم از اول هفته هم خواهرم اومد خونه م تا امروز بود یه مهمونم دیروز داشتیم که برگزار شد دیگه فعلا کار خاصی ندارم اما حسابی خسته م دلم سکوت میخواد و خواب عمیق فعلا برنامه سفر ندارم تا آخر ماه که برم سفر یلدایی.
گلابتون تنبل شده دیر به دیر میاد اینجا! بهمنم داره تموم میشه.این ماه چند تا کار مهم کردم. اول اینکه یه وام گرفتم به قصد ماشین بعد یهو یه روز تصمیم گرفتم باهاش یه سفر خارجی برم بلافاصله رفتم تور هند رو برای نوروز ثبت نام کردم پولشم دادم که پشیمون نشم! بعد دیدم سایپا پیش گذاشته گفتم بذار ثبت نام کنم تا بقیه پولو خرج نکردم! لذا رفتم اونم نوشتم! تحویل ماشین آخر تیرماهه که باید بقیه پولشو اون موقع بدم و فعلا هیچ پولی ندارم ایشالا که جور شه تا اون

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

طراحی دکوراسیون داخلی گروه تلگرام مشکین شهر گروه تلگرام مشگین شهر گروه تلگرام خیاو چت خیاوگپ خیاو مشکین اوشاغلاری مشگین اوشاخلاری shingIn ایران پاتر | هری پاتر و دنیای جادویی هاگوارتز فروشگاه دانلود رایگان با لینک مستقیم مجله انتخاب من دستگاه تصفیه آب با قیمت مناسب در شهر گناوه